کوچک که بودم همیشه موهایم را مردانه میزدند چون موهایم فر دار  پر پشت بود و کمی که بلند میشد بد فرم میشد و انگار هیچکس نمی دانست که موی فر دار را باید بلند کرد تا زیبایی اش به چشم بیاید.

همیشه حسرتموی بلند را داشتم.. گاهی هنگام بازی چادرم را  دور سرم میبستم و یک طرفش را پشتم می انداختم که یعنی این ها موهای من است و غرق در لذت می شدم..

**

رو به پنچره قدی که به حیاط باز میشد نشسته بودم وبا چشمان نیمه باز باغچه سرسبزمان را تماشا می کردم ..نسیم ملایمی می وزید و روحم را تازه می کرد و او پشت سرم نشسته بود.

شانه را آرام روی موهای بلند و پر پشتم می کشید و حرف میزد.

. همیشه هنگام شانه کشیدن موهایم دچار خلسه ی شیرینی میشدم نوعی منگی دلنشین که همراه با صدای بم مردانه اش  دلنشین تر هم میشد.

میگفت عاشق موهای بلندم است و اگر دوست داشته باشم روزی صد بارموهایم را شانه میزند..هر بار به سراغم می آمد هدیه ای برایم داشت بیشترگل مو می خرید هر بار زیبا تر از قبل.. سلیقه اش خیلی خوب بود.

هر وقت میگفتند موهایت را ببند تا جلوی چشمانت را ببینی او بلند می گفت نه بگذار باز باشد دوست دارم موهایت را همیشه دورت بریزی و بعد از این حرف هیچکس حق مخالفت نداشت

برایم لذت داشت که کسی آنقدر موهای بلندم را ستایش میکند. .

**

روزی که گفتند برای همیشه رفته است .. نشستم جلوی میز آرایشم سرم راروی دستانم گذاشتم و زار زار گریه کردم  وقتی سرم را بلند کردم در آینه  یک دسته پر پشت مو دیدم که از بینش دو چشم روشن غرق در خون هم نمایان بود..

با دست هایم موهایی که  عاشقش بود را گرفتم و با تمام قدرت کشیدم نمیخواستم جای نوازش دستانش.. جای شانه کشیدن هایش و جای بوسه هایش را به یادگار داشته باشم

میخواستم موهایم را از ریشه در بیاورم..

 اما خارج از توانم بود و بعد از کلی تقلا خسته گوشه ای افتادم... از شدت نفس زدن هایم موهای روی صورتم به هوا پرتاب میشدند

ناگهان به سمت کشوی میزم خیز برداشتم قیچی را برداشتم و تمام موهایم را از ته زدم.. 

اشک می ریختم و زجه میزدم و موهای حالت دار خرمایی رنگ زیبایم روی زمین سقوط می کردند..

درست مثل احساسم...


با صدای من بشنوید :)