پس پیــر شدن اینگونه است

چیز خاصی تغییر نمی کند فقط آدمِ درون آینه کمی غریبه است..

موهایم یک دست سپید می شود..کارهایم به کندی پیش می رود،

درد جسمم دائمیست و من پر شده ام از خاطره و اندرزهایی که هر روز به جوان تر ها پاس می دهم.

و به مرگ نزدیکم .. خیلی نزدیک ...

خیلی هم بد نیست 

گاهی حس میکنم همان دخترک شانزده ساله هستم با همان نشاط قلبی.

فقط پاهایم یاری نمیکنند برای دویدن و راه رفتن بر لبه جدول..

دستانم چروکیده اند و از خوردن خوراکی های خوشمزه منع می شوم ،

چشم هایم کم سو شده و برای دیدن زیبایی های دنیا بسیار معذبم

دخترک شانزده ساله درونم همیشه هم حالش رو به راه نیست

گاهی به شدت هوای آغوش پدر و مادرش به سرش می زند و دلتنگ می شود و کلافه ام می کند.

از معایب طول عمر همین بس که تو خواهی ماند و شاهد یک به یک رفتن ها خواهی بود..

این روزها ترس بزرگم این است که بشوم موجب زحمت اطرافیانم ..

نکند مجبور شوم در بستر بمانم و بشوم وبال گردن دیگران!

پس پیــر شدن اینگونه است ..

که یک روز چشم باز میکنی

و دلت برای عزیزانت، دوستانت، سلامتی ات،

روزهای خوب رفته ات،زیبایی و جوانی ات که دیگر نداری خراب تنگ می شود..


+ با صدای من بشنوید :)