دلتنگی مگر شاخ و دم دارد؟

مگر نشانه ی دلتنگ ها فقط

 چشم های سرخ و اشکبار

بی قراری های ممتد

درآغوش کشیدن زانوان

و هذیان های شبانگاهیست؟؟

گاهی همین که روی یک صندلی در پارک نشسته باشی و به نقطه ای نامعلوم خیره شده باشی، یعنی دلتنگی!

گاهی وقتی بذله گویی میکنی و بلند تر از همه میخندی ،یعنی دلتنگی.

گاهی وقتی هفته هاست تصویر پروفایلت را تغییر نداده ای، یعنی دلتنگی.

گاهی وقتی گوشه اتاقت بنشینی و گیتارت را در دست بگیری و برای دلت بنوازی،یعنی دلتنگی.

گاهی همین که تصمیم بگیری تک و تنها بروی زیارت اهل قبور , یعنی دلتنگی.

گاهی همین که روی تراس خانه ات بایستی و به جای نوشیدن چای گلاب خوش عطرت،سیگار آتش بزنی؛یعنی دلتنگی.

دلتنگی که همیشه نباید جار زدنی باشد.

دلتنگی که همیشه منتهی به فرد خاصی نمی شود.

گاهی دلتنگروزهای خوب رفته می شوی.

گاهی دلتنگخودت می شوی.

گاهی دلت برای حال و هوای خوش گوش دادن یک موسیقی تنگ می شود.

دلتنگ ها همیشه دلیل معتبر دارند اما راه بروز دلتنگیشان متفاوت است.

دلتنگی خیلی هم بد نیست ..

باعث می شود به درون خودت معطوف شوی.. دنبال هر آنچه در پستوهای ذهنت بوده بگردی و چیزهایی را پیدا کنی که انتظارش را نداری.. میدانی چه می گویم؟ مثل وقت هایی که چمدان های قدیمی را پس از سال ها باز میکنی..

گاهی لابلای خاطرات خاک خورده که دلتنگت میکنند چیزهای دلچسبشیرینی هم هست :)

 

با صدای من بشنوید :)