هیچ وقت به دوز مناسب احساساتم دست نیافتم..

نمی دانستم چه وقتی باید بخندم یا چه وقت باید ذوق کنم..هنوز هم دقیق نمی دانم اما مسلما بیشتر از زمانی که نوجوان بودم می دانم..

مثلا الان میدانم وقتی زن دایی در گیر و دار جهیزیه چیدن به سراغم آمده بود و دستمال های ربان دوزی شده کار دست خودش را همچون الماس گرانبهایی روی دستش گرفته بود و گفت "اینها را برای تو درست کرده ام"باید به جای آن جمله کوتاهه " قشنگ هستند دستتان درد نکند" بیشتر ذوق می کردم جیغ کوتاهی میکشیدم و زن دایی را در آغوش می گرفتم.. خب شاید وقتی زن دایی دستمال هایش را نشانم میداد توقع چیز بهتری را داشتم هر چند همین ها هم که سالهاست دارمشان زیبا هستند اما مطمئنا این دستمال ها در آن برهه زمان بهترین هدیه ی دست دوز زن دایی بودند که با شوق برای من دوخته بود.

یا زمانی که دوستان مجازی ام  را برای اولین بار حضورا میدیدم .. باید بیشتر خوشحالی ام را بروز میدادم شاید اگر موقع دیدارشان به هوا میپریدم حتی جذاب تر هم میشد اما نهایتا با لبخندی خوشنودی ام را نشان میدادم و هیچ وقت به قدر کافی موفق نبودم!

شاید عجیب به نظر برسد اما هنوز دقیقا نمیدانم کجای جمله ی طرف مقابلم باید چشم هایم را گرد کنم و از تعجب بمیرم و کجایش فقط به بالا انداختن یک ابرویم اکتفا کنم..

گاهی حین شنیدن حرف های دوستانم فکر میکنم همه ی این کارهارا انجام داده ام.. ذوق کرده ام ,خندیده ام ؛ تعجب کرده ام اما در نهایت متوجه می شوم تمام اینها فقط در مغزم شکل گرفته و من تمام مدت به صورتش زل زده ام و در حرف های طرف مقابلم غرق شده ام.

البته چند سال اخیر وضع بهتر شد بیشتر سعی می کردم احساساتم را بروز دهم تا جایی که در مواردی حتی زیاده روی هم کردم

و الان مطمئنم که دیدنِ کلیپس مشکی ساده به عنوان هدیه تولد از طرف برادرم جیغ کشیدن نداشت!

 

چیزی که مطمئن هستم این است که من هم مثل همه ی آدم ها خیلی خوشحال.. خیلی ذوق زده ... خیلی غمگین یا متعجب می شوم اما چون به صداقت و رک بودن رفتار مبتلا هستم و این مورد در ضمیر ناخودآگاهم نهادینه شده نمیتوانم به خوبی عکس العملی خیلی فراتر از احساسم را بروز دهم..

همه ی اینها را گفتم که بدانید اگر به اندازه کافی از دیدنتان از گرفتن هدیه هایتان از دعوت هایتان ذوق نکردم! اگر به خوبی تشکر نکرده ام اگر جیغ نکشیدام.. فقط دوز دقیق بروز احساسم را نمی دانستم.. مرا ببخشید :)