پشت میز گرد دو نفره که در کنجِ دنجی قرار دارد نشسته ام و به دفترچه و قلمی که روی میز گذاشته ام زل زدم 

به تو می اندیشم به اینکه الان در چه حالی و به چه فکر میکنی.

به خودم و اینکه می توانستم کجا و در چه حالی باشم.

و به او ... که گوشه ای از ذهنم را به خودش اختصاص داده و قرار هم نیست رهایش کند.

صاحب کافه که به تنهایی نقش پیشخدمت را هم بازی می کند شکلات داغم را می آورد و روی میز می گذارد سرم را بلند میکنم و به چشمان مشکی جذابش چشم میدوزم لبخند میزند و میپرسد:

+ چیز دیگه ای نمیخوای؟

_نه ممنون ایمان

دور می شود...نامش ایمان است،وقتی نوجوان بودم این اسم را خیلی دوست داشتم؛ هر بار مرا میبیند راحت و بدون تشریفات برخورد می کند دقیقا همانطور که دوست دارم, فکر میکنم به خوبی مرا در این سالها شناخته..

شکلات داغم را مزه میکنم ،خوش طعم است اما باعث نمی شود حالم هم طعم بگیرد

صدای بلند خنده ی دختر جوانی نظرم را جلب می کند و به سمت چپ نگاه میکنم.. دختر غرق در آرایش است و نهایتا 20 سال دارد و وضع ظاهری اش خیلی نامتعارف است پسری که کنارش نشسته هم کم سن و سال به نظر می آید .

جرعه ای دیگر از شکلات داغم مینوشم و فنجانم را روی میز میگذارم.. پاکت سیگارم را از کیفم بیرون می آورم و یک سیگار روی لبم میگذارم و با فندک نقره ای رنگم روشنش میکنم.. صدای دخترک بدجوری روی اعصاب است. آرزو میکنم ای کاش کافه مثل همه وقت هایی که من آنجا هستم خلوت بود..پکی به سیگارم میزنم و همانطور که سیگار را بین انگشتانم نگه داشته ام لبه ی فنجانم را لمس میکنم و آرنج دست راستم را هم عمود روی میز میگذارم و شقیقه ام را بهش تکیه می دهم..

سعی میکنم از بین صدای خنده های بلند دختر و پچ پچ های منزجر کننده پسرک ؛افکارم را دریابم

و چیزی از صندوقخانه ذهنم بیرون بکشم که ارزش نوشتن داشته باشد.. چشمانم را میبندم و سعی میکنم چهره ات را همانطور که خاطرم هست مجسم کنم همانطور که آخرین باردیدمت با قامتی بلند ،چشمانی درشت و مهربان که همیشه برق میزدند و...(صدای جیغ کوتاه دخترک افکارم را به هم میریزد)با عصبانیت نگاهشان میکنم .. دخترک در حالی که سرخ شده سعی میکند مثلا بی صدا و بدون جلب توجه(که در این کار واقعا افتضاح است) دست پسرک را از روی ران پایش بردارد ..

پک محکمی به سیگارم میزنم و به دفترچه که روی میز است زل میزنم ..

عطر مردانه ای را حس میکنم ؛ سر بلند میکنم و ایمان را میبینم که یک دستش را پشت صندلی ام گذاشته ، دست دیگرش را روی میز , کمی به سمتم خم شده و با صدای ملایمی نجوا میکند:

+امروز چیزی نمینویسی؟

سیگارم را در جاسیگاری خاموش میکنم و با کلافگی و حرکت سر به میزی که پشت سر ایمان است اشاره میکنم و می گویم:

_انگار امروز روز من نیست!

ایمان به دختر و پسر نگاه گذرایی می اندازد و پوزخند میزند و زیر لب می گوید:

+تازه به دوران رسیده های احمق

لبخند کم رنگی میزنم ؛ به چشمانم زل می زند و می گوید:

+میخوای بیرونشون کنم؟

از حرفش خنده ام می گیرد و آرام و بی صدا می خندم و در حالی که دفترچه و قلم و پاکت سیگار را داخل کیفم می گذارم می گویم :

_ نه بزار خوش باشن 

لبخند می زنم و از جابم بلند می شوم ..ایمان دستش را از روی صندلی بر می دارد و صاف می ایستد و دستانش را روی سینه اش گره میزند..

به میز نگاه میکنم تا چیزی را فراموش نکرده باشم که چشمم به فنجان شکلات داغم می افتد که نیمی از آن هنوز پر است

چشمانم درشت می شود به ایمان نگاه میکنم و می گویم :

_اوووه ببین باز داشت سرم کلاه می رفت 

 فنجانم را بر می دارم ؛ با اینکه این نوعش را نمی پسندم اما همه ی فنجان را یکباره سر می کشم و فنجان را دوباره روی میز میگذارم چشمانم را می بندم و میگویم :

_محشر بوووود  

 وقتی چشمانم را باز میکنم ایمان هنوز با همان لبخند آنجا ایستاده..پالتویم را از پشت صندلی ام بر می دارد و به دستم میدهد ،تشکر میکنم ؛همانطور که پالتو را روی شانه هایم می اندازم می گویم :

_خب حساب من چقدر شد؟

 با این حرف ایمان فنجانم را بر میدارد و به سمت پیشخوان می رود.

بعد از اینکه شکلات داغم را حساب می کنم از کافه بیرون میزنم، باد پائیزی به صورتم میخورد..

همانطور که پالتو ام را دورم میپیچم در کمال ناباوری چشمم می افتد به تو که آن سوی خیابان هستی و به سمت ماشینت می روی ..

ریموت را میزنی و توی ماشین شیکت مینشینی

عینک دودی ات را از روی چشم های زیبایت بر می داری و با گوشی همراهت مشغول می شوی ..

انگار برای کسی پیغامی مینویسی و بعد ماشینت را روشن میکنی و بی آنکه حتی نیم نگاهی به جایی که من هستم بیندازی از آنجا دور می شوی..

+چیزی شده خانومِ ...؟

با صدای ایمان به خودم می آیم ..

توی پیاده رو جلوی کافه ایستاده ام و به پشت سرم حوالی جایی که خیابان به انتها می رسد نگاه می کنم و چشمانم اشکبار شده..

بی آنکه برگردم می گویم:

_نه ... خوبم...انگار امروز روز من بود.