- ŇãşíМ ĶĥăŅŭМ
- دوشنبه ۱۱ فروردين ۹۹
- نظرات [ ۲ ]
این متن ادبی نیست
این روزها که فرزندم زیادی نامم را به زبان می آورد و برای هر اتفاقی فریاد میزند " ماااامااااان"
یا درست زمانیکه در حال انجام کاری هستم یا ذهنم مشغول چیزیست و حواسم به اطرافم نیست
و سعی میکند با زبان کودکانه سکانس های فیلم هایی که ندیده ام را برایم تعریف کند و من اعصابم به هم میریزد و التماس میکنم سکوت کند به شدت یاد خودم می افتم..
خاطرم هست که مدام اطراف مادرم می چرخیدم و حوادث معمول و تکراری مدرسه را با ذوق و شوق و البته با لکنت بسیار و اعصاب خورد کن برایش تعریف می کردم
و او سعی می کرد صبوری کند .
وقتی 13_14 ساله بودم بیش از حد لکنت داشتم ، نمیتوانستم جوک تعریف کنم و آنقدر افتضاح و با لکنت تعریفش می کردم که هیچ کس نمیخندید
کمی بزرگ تر که شدم لکنتم محدود شد به زمان هایی که هیجان زده بودم و خب در آن سن و سال طبیعیست که دفعات هیجان زدگی من متعدد بود :|
این قضیه تا 17 سالگی من ادامه داشت اما کم کم با ورودم به جامعه و فضای کار لکنت زبانم خیلی کمرنگ شد..
کم کم با تشویق همکارانم که معتقد بودند صدای خوبی دارم و با تکیه به دایره واژگانی که در ذهن داشتم بر لکنتم غلبه کردم و اعتماد به نفسم را ارتقاء دادم
هنوز هم گاهی دچار لکنت می شوم اما فقط همان وقت هایی که به شدت هیجان زده ام یا برای ادای جملاتی عجله دارم
و حالا که میبینم فرزند کوچکم بدون لکنت و با اعتماد به نفس بالا برایم سخنرانی میکند با وجود اینکه گاهی خیلی کلافه ام می کند اما کیف میکنم و خداوند را شاکرم
خوشحالم با اینکه خودم تا سالها از عدم اعتماد به نفس رنج می بردم فرزندم را متکی به نفس و قوی تربیت کرده ام