میدانی دوستِ من..گاهی آدمها آنقدر متعفن می شوند که بوی گند تعفنشان خودشان را هم متعجب می کند..


این را میگویم تا به خودم بقبولانم آنروز که در آن کنجِ دنج که می توانست شاهد شیرین ترین لحظاتمان باشد، وقتی مرا پس زد حتما خودش هم شوکه شده از این همه نفرت انگیز بودن

می دانم که از بعضی ها بهتر نبودم اما مطمئنم که از خیلی ها جلو تر بودم بنابراین میخواهم به خودم القاء کنم که آن روز کنار کشید تا همسفر فرد لایق تری شوم

خب راستش را بخواهی این چیزیست که مخاطب می پسندد وگرنه می دانم وقتی قید دوست داشتنم را زد آنقدر بوی تعفن می داد که دیگر برای خودش هم عادت شده بود..

که وقتی احساسم در هم شکست اصلا نفهمید

و آن هنگام که با دهان باز رفتنش را تماشاگر بودم سرنوشتم برایش اهمیتی نداشت

و در یک لحظه ، وقتی درست در فراز کاخ آرزوهایم بودم؛  دستم را رها کرد و من سقوط کردم از هر چه که بود..

این چند خط بالا را قلم بگیر دوست عزیز .. مخاطب اینها را نمی پسندد

مردم دوست دارند تهه داستان نقل و شیرینی پخش کنند و کامشان شیرین شود


ققط یادت باشد دوستِ من آن اندازه به آدم ها بها بده که وقتی بوی تعفنشان فضا را پر کرد ،شوکه نشوی..