هرسال حوالی امروز برای زندگی ام تصمیمات مهمی میگیرم.سعی میکنم آدم جدیدی باشم و از نو متولد شوم.

که معمولا این تصمیمات نتایج خاصی در بر ندارند و من همانی که بودم می مانم.

تمام روزهارا با این فکر که قرار است در سالروز تولدم معجزه ای رخ دهد و من ادم کاملی شوم، می گذرانم.

با خود فکر میکنم حالا که ..سال از عمرم گذشته قرار است یک باره خانم کاملی شوم با دیدی روشن و باز ..

با خودم می اندیشم شاید سال جدید زندگی ام اتفاقات خوب و خوشایندی در بر داشته باشد که منجر به موفقیت های بزرگ شود.

هر سال در چنین روزی غمی سنگین بر دلم می نشیند . وقتی شادی ها تکراری هستند و معجزه ای در این روز نیست و من آنقدر که انتظارش را دارم تغییر نکرده ام..

خاطرم نیست هیچوقت در سالروز تولدم شگفت زده شده باشم.. حالا یا مشکل از من است که معنای پچ پچ ها و قرار های بیموقع اطرافیانم را میفهمم یا آنها به اندازه ی کافی خلاق نیستند.

به طور کلی هر سال در چنین روزی به تماشای تکرار مکررات مینشینم..چه در خودم؛ چه در اطرافیانم و چه در زندگی ام..

خلاصه اینکه

26سالگی ام خوش باد ..

بیست و پنجم خرداد ماه یک هزار و سیصد و نود و هشت شمسی.

به امضای بانوی معجزات بعیدالوقوع

(نوشتیم که در خاطرمان بماند که چه بر دلمان گذشت، باشد که پند گیریم و هر کسی را لایق ندانیم در نزدیکی مان نفس تازه کند)