دوران دبیرستان را با هم گذراندیم ، خیلی صمیمی بودیم ؛ در مدرسه با هم اوقات میگذراندیم ، با هم درد و دل می کردیم و با هم به خانه باز میگشتیم .

فکر می کردم بهترین دوستان یکدیگر هستیم .. آن زمان ها به ندرت در سن و سال ما کسی گوشی همراه داشت و پیام رسانی از طریق همان پیامک بود.

ما اما حسابمان فرق داشت هر روز یکدیگر را میدیدیم و نیازی به گوشی نداشتیم ، از دبیرستان که فارغ التحصیل شدیم دیگر یکدیگر را ندیدیم؛حتی وقتی برای تولدم دعوتش کردم نیامد ..

تماس نمی گرفت و رابطه ی مان هر روز محو تر میشد.دانشگاه که قبول شدم بعد از مدتی متوجه شدم او هم همان دانشگاه قبول شده اما کلاس هایمان فرق داشتند..

هر وقت اتفاقی یکدیگر را میدیدیم از دیدار هم ذوق می کردیم از همان ذوق کردن های دوران دبیرستان اما داستانمان کمی عوض شده بود دیگر صحبت از قرار بعدی نمیشد و به گاه و بیگاه دیدن یکدیگر قانع بودیم

از دانشگاه که فارغ التحصیل شدم درگیر زندگی خودم شدم.. دوستان جدیدی داشتم و زیاد به او فکر نمی کردم تا اینکه مدتی بعد به لطف پیام رسان های جدید دوباره پیدایش کردم.. 

اینبار برای اینکه دوباره به راحتی از دستش ندهم در گروه دوستانم اضافه اش کردم

هر بار حالش را می پرسیدم با تاخیر جواب میداد و زندگی و کارش را بهانه می کرد..

آدرسش را گرفتم و یکی دو باری به خانه اش رفتم وضع و زندگی اش خوب بود خداروشکر اما او دیگر همان رفیق دوران دبیرستان من نبود هنوز هم وقتی مرا میدید ذوق می کرد اما هیجانی گذرا بود

 

چند باری دعوتش کردم تا به خانه ام بیاید اما نیامد.. هیچوقت پیام نمیداد و حالم را نمیپرسید و همیشه احوال پرسی ها از جانب من بود.. وقتی همیشه تو مجبور باشی حال رفیقت را بپرسی یک جایی خسته می شوی و بالاخره پا پس میکشی

چند ماه اخیر را کاملا از حالش بی خبر بودم تا اینکه امروز صبح دیدم گروه دوستان را ترک کرده..

 

دلم به شدت برای دوست دوران دبیرستانم تنگ می شود، برای همه خاطرات و روزهایی که داشتیم.. نمیدانم چه شد که رابطه ی مان رو به سردی رفت!

فکر میکنم  از همان روزی که هر روز دیدنمان تعطیل شد دوستیمان هم تعطیل شد

و تقلای من برای احیای رابطه از دست رفته بیهوده بود..

 

ما شاید بتوانیم به زور آدم ها را کنار خودمان نگه داریم اما آنها هیچوقت همان آدم سابق نخواهند شد

یک  رابطه مُرده با هیچ دستگاه شوکی احیا نمی شود.