مدتیه تصمیم گرفتم کتاب هایی که به تازگی خوندم رو در وبم معرفی کنم و احساسی که بعد از خوندنش داشتم یا جیزایی که ازش یاد گرفتم رو به اشتراک بزارم 

شاید به درد کسی بخوره..

اما خب چون کارای زیادی برای انجام داشتم (از جمله مبارزه با سرماخوردگی که تقریبا یک ماه به طول انجامید! ) وقت نمیشد..

دیروز قرار بود چند ساعتی رو در آرایشگاه و کنار یکی از دوستان که از قضا نقاط اشتراک زیادی با هم نداریم بگذرونم ؛ برای اینکه حوصله م سر نره تصمیم گرفتم یکی از کتاب هایی که کنار اتاقم گذاشتم در صف مطالعه رو همراهم ببرم و چون دیروز برفی بود تصمیم گرفتم این کتاب سبک باشه تا موجب زحمت نشه و از بین کتبی که داشتم " خاطرات سفیر"

همون چیزی بود که میخواستم کتابی از لحاظ وزنی بسیار سبک و کم حجم...

 

 

 

 

 

کتاب در مورد یک دانشجوی دکتراست که در فرانسه تحصیل میکنه.. خاطرات یک سالی رو که در خوابگاه گذرونده به چاپ رسونده ، نحوه ی برخورد دیگر دانشجویان با یک ایرانی دیدشون نسبت به مسلمون ها و عقایدشون نسبت به شیعیان بسیار جالب و خواندنی بود .

و حتی از این کتاب اطلاعاتی هم در مورد دیگر مسلمان ها دستگیرم شد . به کمک بعضی از خاطرات خانوم نیلوفر شادمهری متوجه شدم اطلاعاتی که از دین و مذهبم دارم ناقصه و باید سطح مطالعاتم رو در این زمینه بالا ببرم (ان شاء الله)

خوندن این کتاب کلا 5 ساعت زمان برد .. راستش روزهای قبل وقتی به کتاب هام مراجعه می کردم تا از بینشون چیزی برای خوندن انتخاب کنم خاطرات سفیر جزو آخرین انتخاب هام بود چون برداشتم از اسم کتاب چیز دیگه ای بود.. اما حالا.. اگر وقت کنم یه بار دیگه حتما کتاب رو میخونم.

 

برشی از کتاب (روز اعتصاب_مستند آرته)

یه دفعه چشمم به یه اتوبوس افتاد که جلوی روی همه اومد و صاف وایساد توی ایستگاه.راننده اتوبوس رو خاموش کرد و سوت زنان از اتوبوس پیاده شد.رفتم جلو،سلام کردم و گفتم: 

- عذرمیخوام امروز اتوبوس نیست؟

گفت: نه امروز اعتصابه

دوست داشتم بدونم اعتصاب برای چیه ؛ به خصوص که داشتم متضرر می شدم و ناخواسته در زنجیره نتایج اعتصاب دخیل شده بودم.گفتم:

-ببخشید میشه بدونم برای چی راننده ها اعتصاب کردن؟

راننده اتوبوس یه نگاهی به من انداخت و گفت:

-این یه موضوع ملیه ،به خارجیا ارتباطی نداره

(آفرین ورپریده! از این حس ملی گراییت خیلی خوشم اومد بی تربیت) واقعا این حس دوگانه ای که توی پرانتز نوشتم به سراغم اومد اگرچه جواب بی ادبانه ای بود ،آفرین به این شخص که علیه دولتش هم که تحصن میکنه وقتی مقابل یه خارجی قرار میگیره بهش حق نمیده که بخواد وارد دعواهای ملی بشه.

 

 

برشی از کتاب(مهم ترین درس استاد)

استاد پرسید: سخنرانی هروه رو گوش دادی؟

گفتم :بله

استاد: بیست سال قبل توی یه کنفرانس یه سخنرانی داشتم.اون روز بعد از تموم شدن حرفای من،حضار همینقدر باشور و حرارت برای من دست زدن و تشویقم کردن..

_خیلی خوبه

+ اما اون روز من برعکس حرفایی رو که امروز هروه زد ثابت کرده بودم..

_..

+بیست سال با تئوریام کنفرانس دادم و برام دست زدن و امروز هروه خلاف اون حرفارو ثابت میکنه و براش همونقدر دست میزنن

-..

+حضار , کارشون دست زدنه.. این تویی که باید بدونی زندگیت رو داری وقف اثبات چی میکنی..

میفهمی دخترم؟این مهم ترین درس زندگی من بود.