جودی ابوت عزیزم سلام

 

من یک دختر شرقی از یک خانواده ی شلوغ هستم ، بزرگ ترین فرزند و به نوعی پرستار خواهر و برادر های کوچک ترم

آنهایی که مرا می شناسند احتمالا تصور می کردند در نامه ام با کوزت همزاد پنداری کنم (خنده)

اما تورا مخاطب قرار می دهم زیرا همدم روزهای کودکی ام داستان زندگی تو بود..

جودی عزیزم هر وقت تورا می دیدم ؛ از صفحه تلویزیون نور می پاشید و دورم را هاله ای از ستاره های صورتی پر می کرد به راستی در رویا غرق میشدم در دنیای آرام و زیبای تو...

به ظاهر یتیم بودی اما انقدر سرزنده و شاد بودی که گاهی آرزو می کردم ای کاش جای تو بودم

شادی های بی پایانت.. انرژی بی حد و مرزت.. تلاش های مکررت برای رسیدن به موفقیت .. دید مثبت به زندگی ات

باعث شد تورا الگو کنم و تلاش کنم مثل تو بخندم ؛ امیدوار باشم و تلاش کنم

جودی دوست داشتنی ام ، علاقه ات به کتاب سبب شد کتاب بخوانم  زمانیکه حتی درس خواندن هم برایم دشوار بود و آرزوی نویسندگی ات باعث شد دست به قلم ببرم و شانس خودم را برای دست یافتن به رویاهایی شبیه به رویاهای تو امتحان کنم

هر چند من به اندازه ی تو متبحر و خوش شانس نبودم

بعد ها که بزرگ تر شدم فهمیدم حتی بابالنگ درازی هم داشته ام که از دستش دادم..

فقط بی پروایی های تو بود که گاهی مرا متعجب می کرد؛ آن روزها به قدر کافی شجاع نبودم و فکر میکنم تو نقش به سزایی در جرات یافتن من داشتی

جودی ابوت عزیزم آرزو می کردم کاش همیشه ادامه داشتی هر روز روی صفحه ی تلویزیون خانه ام پدیدار میشدی هر روز می دیدمت با تو زندگی کردن را می آموختم

حالا اما هر وقت دلتنگت می شوم فقط آرزو می کنم با جان اسمیت مهربان و دوست داشتنی ات خوشبخت باشی و همیشه جوان بمانید..

امیدوارم در سرزمین تو بیماری ، کهولت ,خیانت,دروغ و جدایی معنا نداشته باشد .

مخاطبین زیادی برای این نامه وجود داشتند اما تو در حافظه ی یک دختر شرقی از دیاری دور از همه پررنگ تر بودی

 

آرزومند آرزوهایت و جاودانگی ات

نسیم                 

 

پ.ن = به دعوت از محبوبه ی جان .

پ.ن2 = چالشی از وبلاگ آقا گل

پ.ن3= دعوت میکنم از  نارتی تی جانم و مستر مسعود و استاد مهدیزاده ی عزیز در صورت تمایل در این چالش شرکت کنید  :)